سلاممممممممم......
حالتون خوبه؟؟؟؟این خاطره ای که می خوام بنویسم جز یکی از باحال ترین و مزخرف ترین خاطراتمه.....یعنی یه چیزی بین این دوتا....روز آخر مدرسه بود ساعت اول شیمی داشتیم.....اینقدر این معلممون نمونه سوال کار کرد که دیگه داشتیم می مردیم که دریچه ای از نور به رویمان گشوده شد و اون چیزی نبود جز ناظممون با برگه های امتحان پرورشی......ببینید چیکارمون کردن که امتحانو نور امید می بینیم......زنگ تفریح نشستیم این بازیه که یه چیزی مینویسن می چسبونن به پیشونیت باید حدس بزنی چی نوشته رو با چهار تا بچه ها بازی می کردیم که کم کم چهار نفر شد شش تا شش تا شد ده تا....تخته کلاسمون از این لمسیا بود بعد بچه ها وایساده بودن بازی می کردن معلم شیمی مون هم کمکشون می کرد تو بازی....!!!!!!!!یعنی سوژه خندمون بود تا دو ساعت.....زنگ بعد ریاضی داشتیم.....نیم ساعت اول نمونه سوال کار کردیم....بقیشم بچه ها مخ معلمو کار گرفتم و مجبورش کردن که براشون یادگاری بنویسه.....تا آخر زنگ همچنان مشغول بود و ما هم ول می گشتیم...بعد دیگه تعطیل شدیم....ساعت ده بود بعد بابام قرار بود یک بیاد دنبالم.....با دوستم باهم برمی گشتیم و اونم با من میومد.....یعنی صبحا اون میومد دنبالم می رفتیم مدرسه....ظهر من اونو می رسوندم خونه.....حالا......گفتیم زنگ بزنیم....گفت باشه....رفتیم دیدیم جلو تلفن ده نفر وایسادن تو نوبت.....گفتم پیاده بریم گفت باشه....رفتیم راه بیفتیم هنوز دو فدم نرفته بودیم اینقدر موج منفی داد پشیمون شدم....به بچه ها گفتیم بیاید با هم بریم که این خانوم اینقدر ذهنش موج منفی نده هیچ کس قبول نکرد......رفتیم تو صف تلفن وایسادیم...نوبتم که شد حالا اومده میگه من(دوستم زری)ومهدیه و اون یکی زری و مطی هستیم پیاده بریم......اول یکی از اون نگا خشمناکام بهش کردم بعد هم یکی زدم تو گوشش.....مگه سادیسم دارید.....فقط می خواستی من دو ساعت تو صف وایسم.....مطی اولش نیومد.....خلاصه راه افتادیم گله ای......یکی از بچه ها مامانش زایشگاه کار می کرد وایسادیم بره به مامانش بگه بیاد....همچنان ایستاده بودیم که مطی نفس زنون به ما رسید......میگم خوب از اول میومدی.....خلاصه 6 تا خیابون راه رفتیم و زر مفت زدیم.....من رفتم سرکار مامانم بقیه هم خونشون.....یعنی رسیدم اول از همه پای تاول زدمو از تو کفشم در آوردم......اینقدر راه رفته بودیم منم کفشام یه کوشولو پاشنه داشت دیگه پام تاول زده بود.....بعدم رسیدیم خونه دیگه مرده بودم....از اون به بعد تصمیم خیلی مهمی گرفتم.اونم چیزی نبود جز:من دیگه غلط بکنم از مدرسه با دوستام پیاده بیام خونه....
بابام که از سرکار اومده به جای دلداری میگه:کی گفت پیاده بیای؟حالام حقته پات تاول زده.....!!!!!
یعنی فک و فامیله داریم؟؟؟؟!!!!!!
ادامه مطلب...